گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

گلشيد و مامان

كي بزرگ ميشي

سلام به همه دوست جونيا نميدونم من خيلي بي حواس شدم يا اين دختري تارزان شده چون ازش غافل ميشم از در و ديوار بالا ميره كه نمي تونم بگيرمش چند روز پيش توي آشپزخونه با اين صحنه مواجه شدم نپرسين چطوري رفته بالاي كابينت كه خودمم نمي دونم  فقط چند دقيقه قبل لباساش رو كامل عوض كرده بودم يكي نيست به من بگه آخه كي خميردندون و ميزاره دم دست ها كي ميزاه و اين چنين بود كه قوري نيز به خميردندان آغشته شد و الان چاييمون مزه خميردندون توت فرنگي ميده با اين كه حسابي هم سابيدمشا   خدا رو شكر دست به قرصاي روي كابينت نزده بود چون يه عالمه قرص و دارو داشتم اونجا كه ديگه از ترس اين وروجك بايد بزارمشون...
13 آذر 1393
1369 12 34 ادامه مطلب

فقط واسه خنده

ﺁﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮایی ﮐﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﻭﺑﻠﻪ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ... !! ﺁﺭﻩ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﻡ ... ;) ﺗﻮﭖ ﺷﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯾﻦ ؟! شبیه پنگوئن فلجه ... :)))))) ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﻨﯿﺪ خیلی باحاله ... ^_^ . . . . . زﯾــﺮ ﺑــﺎرون ﺗـﻨـﺪ ﯾــﺎ ﺑـﺎﯾـﺪ ﭼـﺎﻗـﻮ ﺧـﻮرد . . . ﯾــﺎ ﺑــﺎﻻ ﺳــﺮ ﮐــﺴــﯽ ﮐــﻪ ﭼــﺎﻗــﻮ ﺧــﻮرده ﺑــﻠـﻨــﺪ داد ﺑــﺰﻧـﯽ ﺑـﮕـﯽ ﺧـــــــــﺪا و ﮔــﺮﻧـﻪ ﻫـﻤـﯿـﻨـﺠـﻮری ﺑـﺎرون ﺧـﺎﻟـﯽ اﺻــﻼ ﺣــﺎل ﻧـﻤـﯿـﺪه ^_^ . . . . . انقدر دوست دارم ،مجری یکی از این برنامه های زنده بیاد طرفم و بگه "ما می خوایم به افتخار شما ،دو تا آهنگ پخش کنیم ، دوست دارید آن دو آهنگ چی باشه " منم با کمال اعتماد بنفس و خونسردی بگم " لطفا...
11 آذر 1393

بدون عنوان

نميدونم چرا دست سرنوشت اتفاقايي رو رقم ميزنه كه باورش اينقدر سخته ديروز خبر خيلي خيلي بدي شنيدم و هر لحظه خدا رو شكر كردم با ديدن گلشيد در كنارم ديروز از لحظه اي كه از مهد بغلش كردم تا زمانيكه توي ماشين گذاشتمش فقط بوسيدمش و بوش كردم و خدا رو شكر كردم به خاطر وجودش ديروز بردياي كوچيك بيگناه با مامان و باباش توي جاده رفسنجان تصادف كردن و متاسفانه بردياي عزيز و مامانش فوت كردن. بيچاره پدرش كه هنوز در اين مورد چيزي بهش نگفتن عمه برديا جون كه ميشه زنموي گلشيد دوقلو بارداره اونم توي ماه هشتم خيلي بهش فشار اومد و مجبور شد بره دكتر. خيلي سخته اميدوارم خدا براي هيچ كس اين روزها رو نياره آخرين عكسي كه از بردياي كوچولو ديدم  فروردين ماه بود ام...
9 آذر 1393

آبان كه گذشت....

نفسم بعد از يه مريضي دوازده روزه دوباره سرحال شدي هرچند وقتي مريضم بودي با امروز خيلي فرق نكرده بودي فقط توي خواب بيشتر ناله ميكردي و ساعت خوابت عوض شده بود و تا نصفه هاي شب بيدار بودي اما خدا رو شكر الان خوبي و اميدوارم تا آخر زمستون ديگه مريض نشي عزيز مامان  اينجا اصلاً هوا سرد نيست اما بيشتر به خاطر آلوده بودن هوا و به خاطر اينكه بارون نمياد و هواي صبح حسابي سرده اما وسط روز دوباره تابستون ميشه مردم مريض ميشن و اين مريضي بيشتر به بچه ها سرايت ميكنه خدا كنه امسال زمستون پرباري داشته باشيم و يه ذره به منابع آبيمون اضافه بشه چون با اين وضعيت حتماً سال ديگه جيره بندي داريم( يه ذره از اطلاعاتم از سازمان آب رو انتقال دادم  به به چه...
1 آذر 1393
1